tanhaeiiiiiii:((
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
نوشته شده در تاریخ 91/11/5 ساعت 10:29 ع توسط fereshteh falahati




لوئیز رفدفن، زنی بود با لباس های کهنه و مندرس و نگاهی غم آلود وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواربار به او بدهد.

به نرمی گفت: شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.
جان لانگ هاوس، صاحب مغازه، با بی اعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند.
زن نیازمند در حالی که اصرار می کرد گفت:  آقا شما را به خدا به محض اینکه بتوانم پولتان را پرداخت می کنم.
جان گفت نسیه نمیدهم. 
مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و به گفت و گوی بین آنها گوش می کرد، به مغازه دار گفت: ببین این خانم چه میخواهد، من پرداخت می کنم.
خواربار فروش گفت : لازم نیست خودم میدهم، لیست خریدت کو؟
لوئیز گفت: اینجاست.
صاحب مغازه گفت: لیستت را بگذار روی ترازو و به اندازه وزنش هر چه میخواهی ببر!
لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در آورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ترازو پایین رفت!
خواربار فروش باورش نمی شد. لوئیز از سر رضایت خندید.
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی دیگر ترازو کرد و کفه ی ترازو برابر نشد! آنقدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند.
در این وقت، خواروبار فروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته است!
کاغذ لیست خرید نبود! دعای زن بود که نوشته بود:

ای خدای عزیزم! تو از نیاز من با خبری، آن را برآورده کن.




  



نوشته شده در تاریخ 91/11/5 ساعت 7:54 ع توسط fereshteh falahati


د !


fun-pic-radsms28

ماااااامااااااااااان سووووووووسسسسسک !

fun-pic-radsms29
آقایون خانوما شلوغ نکنین میخوام تمرکز کنم !

fun-pic-radsms30
خیلی هوا پسه !

fun-pic-radsms31
احساس خوبیه ولی !

fun-pic-radsms32
شرارت از سرو روش میباره !

fun-pic-radsms33
واقعنااااا !

fun-pic-radsms34
مخصوص بانوان خانه دار !

fun-pic-radsms35
طوطی بلبل زبان !

fun-pic-radsms36
خلاصه حواستون باشه پاتون کجا میره !

 

fun-pic-radsms37

 



  



نوشته شده در تاریخ 91/11/5 ساعت 7:43 ع توسط fereshteh falahati


ادر سنگدلت‌ تا زنده‌ است‌ شهد در کام‌ من‌ و تست‌ شرنگ‌ - نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ ترا تا نسازی‌ دل‌ او از خون‌ رنگ‌ - گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌ باید این‌ ساعت‌ بی‌ خوف‌ و درنگ‌ - روی‌ و سینه‌ تنگش‌ بدری‌ دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینه‌ تنگ‌ - گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌ تا برد زاینه‌ قلبم‌ زنگ‌ - عاشق‌ بی‌ خرد ناهنجار نه‌ بل‌ آن‌ فاسق‌ بی‌ عصمت‌ و ننگ‌ - حرمت‌ مادری‌ از یاد ببرد خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ زبنگ‌ - رفت‌ و مادر را افکند به‌ خاک‌ سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ‌ - قصد سرمنزل‌ معشوق‌ نمود دل‌ مادر به‌ کفش‌ چ

ون‌ نارنگ‌



  



نوشته شده در تاریخ 91/11/5 ساعت 7:23 ع توسط fereshteh falahati


پرسیدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟

آهی کشیدوگفت:که ماه محرم است.

گفتم: که چیست محرم؟باناله گفت:ماه عزای اشرف اولادآدم است

 

 

روزی امام علی (ع)به مسجد کوفه وارد شد

دید عده ای در گوشه ای از مسجد نشسته اند.پرسید:اینان کیستند؟

گفتند رجال الحق.

فرمود: به چه دلیل مردان حق هستند؟

گفتند: از این رو که دارای نجابت و عزت نفس هستند

اگر کسی به آنها غذا داد شکر می کنند وگرنه صبر می کنند.

هیچ تقاضا نمی کنند و دست گدایی به سوی کسی دراز نمی نمایند.

امام علی(ع)فرمودند:

سگهای کوفه هم چنین هستند, آنگاه آنهارا از مسجد بیرون کرد

و به آنها فرمود:بروید کار کنید.

 




  



نوشته شده در تاریخ 91/11/5 ساعت 7:1 ع توسط fereshteh falahati


ز دیده به جای اشک خون می آید
دل خون شده ، از دیده برون می آید
دل خون شد از این غصّه که از قصّه عشق
می دید که آهنگ جنون می آید
می رفت و دو چشم انتظارم بر راه
کان عمر که رفته ، باز چون می آید؟
با لاله که گفت حال ما را که چنین
دل سوخته و غرقه به خون می آید
کوتاه کن این قصه ی جان سوز ای شمع
کز صحبت تو ، بوی جنون می آیدرودها در جاری شدن
و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوه ها با قله ها
و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند
وانسان ها
همه ی انسان ها
با عشق، فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که می دانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
اما نباشد، هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد، هرگز نباشد

گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم
من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینم
شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم ؟
این واژه ها صراحت ِ تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم
مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم
شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم


  




  پیام رسان 
+ خواهرم میگم دعا کن برام ، دعای بچه ها زود اجابت میشه … میگه :دِ نَه دِ اگه دعای بچه ها اثر داشت وقتی که من شیش سالم بود و تو اون عروسکمو شیکوندی ، باید میمردی !

+ مدادم خشک شد ،مثل احساسم ،دیگر وجودم خالیست برای پرکردن ،پرکردن دفتری که عمر ی همدم اسرار من بود،خسته شدم از اینکه هر چه نوشتم و خواند ونفهمید،‌ یه روزی تنها امدم،تنها ماندم و تنها خواهم رفت،نمیدانم روزگار بهانه ای دستم خواهد داد برای بازگشتی دو باره یا نه اما با همه خاطرات از خاطره سازان خداحافظی میکنم،خسته شدم از روزگار از حرفهای پر ازتکرار از....

+ salam khoobin?eftekhar ashnaei midin???




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ