سفارش تبلیغ
صبا ویژن
tanhaeiiiiiii:((
نوشته شده در تاریخ 91/11/7 ساعت 9:22 ع توسط fereshteh falahati


گوشیمو تو ماشین بابام جا گذاشتم از خونه زنگ زدم بهش میگم :

من : گوشیم تو ماشینت جا مونده
+ میدونم
من : زنگ خورد جواب ندیاااا
... + اخه مگه من بیکارم جواب زنگ گوشی تورو بدم

من : خب حالا چرا عصبانی میشی ، کسی زنگ نزد ؟؟
+ نه فقط نازی اس داد گفت غروب میاد دنبالت برین بیرون گفتم وقت نداری سرت شلوغه

من :O
واسه چی اینو گفتی ؟
+ چون قبلش به نسترن قول دادم برین خرید..!

من :|







  پیام رسان 
+ خواهرم میگم دعا کن برام ، دعای بچه ها زود اجابت میشه … میگه :دِ نَه دِ اگه دعای بچه ها اثر داشت وقتی که من شیش سالم بود و تو اون عروسکمو شیکوندی ، باید میمردی !

+ مدادم خشک شد ،مثل احساسم ،دیگر وجودم خالیست برای پرکردن ،پرکردن دفتری که عمر ی همدم اسرار من بود،خسته شدم از اینکه هر چه نوشتم و خواند ونفهمید،‌ یه روزی تنها امدم،تنها ماندم و تنها خواهم رفت،نمیدانم روزگار بهانه ای دستم خواهد داد برای بازگشتی دو باره یا نه اما با همه خاطرات از خاطره سازان خداحافظی میکنم،خسته شدم از روزگار از حرفهای پر ازتکرار از....

+ salam khoobin?eftekhar ashnaei midin???




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ