سفارش تبلیغ
صبا ویژن
tanhaeiiiiiii:((
نوشته شده در تاریخ 91/11/18 ساعت 6:25 ع توسط fereshteh falahati




ما از الست طایفه ای سیـنـه خسته ایم

ما بچه های مـــادر پهلــو شـکســـته ایم

امروز اگر سیــنـــه و زنجـــیـــر می زنیــم

فردا به عشق فاطمه شمشیر می زنیم

مــا را نبــی ، قبیله سلمـــان خطاب کرد

روی غـــرور و غیــــرت ما هم حساب کرد

از ما بتـــــرس ! طایفه ای پـــــــر ارده ایم

ما مثل کوه پشــت علــــی ایســتاده ایم






  پیام رسان 
+ خواهرم میگم دعا کن برام ، دعای بچه ها زود اجابت میشه … میگه :دِ نَه دِ اگه دعای بچه ها اثر داشت وقتی که من شیش سالم بود و تو اون عروسکمو شیکوندی ، باید میمردی !

+ مدادم خشک شد ،مثل احساسم ،دیگر وجودم خالیست برای پرکردن ،پرکردن دفتری که عمر ی همدم اسرار من بود،خسته شدم از اینکه هر چه نوشتم و خواند ونفهمید،‌ یه روزی تنها امدم،تنها ماندم و تنها خواهم رفت،نمیدانم روزگار بهانه ای دستم خواهد داد برای بازگشتی دو باره یا نه اما با همه خاطرات از خاطره سازان خداحافظی میکنم،خسته شدم از روزگار از حرفهای پر ازتکرار از....

+ salam khoobin?eftekhar ashnaei midin???




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ