سفارش تبلیغ
صبا ویژن
tanhaeiiiiiii:((
نوشته شده در تاریخ 91/11/27 ساعت 11:25 ص توسط fereshteh falahati


سر : ضعیفه ! دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم !

دختر : توباز گفتی ضعیفه ؟

پسر : خب ، منزل بگم چطوره ؟

دختر : وااااای . . . از دست تو !

پسر : باشه ؛ باشه ببخشید ویکتوریا خوبه ؟

دختر : اه . . . اصلاباهات قهرم !

پسر : باشه بابا ، توعزیز منی ، خوب شد ؟ آشتی ؟

دختر : آشتی ، راستی گفتی دلت چی شده بود ؟

پسر : دلم ! آها یه کم می پیچه ! ازدیشب تاحالا !

دختر : واقعا که !

پسر : خب چیه ؟ نمیگم مریضم اصلا ، خوبه ؟

دختر : لوووس !

پسر: ای بابا ، ضعیفه ! این دفعه اگه قهر کنی دیگه نازکش نداری ها !

دختر : بازم گفت این کلمه رو . . . !

پسر : خب تقصرخودته ! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم ، هی نقطه ضعف میدی دست من !

دختر : من ازدست توچی کارکنم ؟!

پسر: شکرخدا ! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم ، لیلی قرن بیست و یکم من !

دختر : چه دل قشنگی داری تو ! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه !

پسر : صفای وجودت خانوم !

دختر : می دونی ! دلم ، برای پیاده روی هامون ، برای سرک کشیدن تو مغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها ، برای بوی کاغذ نو برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه . . .
آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره !

پسر : می دونم ، می دونم ،دل منم تنگه ، برای دیدن آسمون چشمای تو . . .

برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم . . .

برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم . . . !

دختر : یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “ خاتون ”

پسر : آره ، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی !

دختر : ولی من که بور بودم !

پسر : باشه ! فرقی نمی کنه !

دختر : آخ چه روزهایی بودن ، چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده . . .

وقتی توی دستام گره می خوردن ، مجنون من . . .

پسر : . . .

دختر : چت شد چرا چیزی نمیگی ؟

پسر: …

دختر : نگاه کن ببینم ! منو نگاه کن . . .

پسر: . . .

دختر : الهی من بمیرم ، چشات چرا نمناکه ، فدای تو بشم . . .

پسر : خدا ، نه . . . ( گریه )

دختر : چرا گریه میکنی ؟

پسر : چرا نکنم ، ها ؟

دختر : گریه نکن  ، من دوست ندارم مرد گریه کنه ، جلو این همه آدم ، بخند دیگه ، بخند ، زودباش . . .

پسر : وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم ؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم . . .

دختر : بخند، و گرنه منم گریه میکنما !

پسر : باشه ، باشه ، تسلیم، گریه نمی کنم ، ولی نمی تونم بخندم

دختر : آفرین ! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی ؟

پسر : توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد ، ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم . . .

دختر : چی ؟ زودباش بگو ، آب از لب و لوچه ام آویزون شد . . .

پسر : . . .

دختر : دوباره ساکت شدی ؟

پسر : برات کادو ( هق هق گریه ) ، برات یه دسته گل گلایل ! یه شیشه گلاب و یه بغض طولانی آوردم . . . !

تک عروس گورستان !

پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره . . .

اینجا کناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم . . .

نه ، اشک و فاتحه

نه ، اشک و فاتحه و دلتنگی

امان ، خاتون من ! توخیلی وقته که . . .

آرام بخواب بای کوچ کرده ی من . . .

دیگر نگران قرصهای نخورده ام ، لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش . . . !

نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش !

بعد از تو دیگه مرد نیستم اگر بخندم . . .

اما ، تو آرام بخواب . . .







  پیام رسان 
+ خواهرم میگم دعا کن برام ، دعای بچه ها زود اجابت میشه … میگه :دِ نَه دِ اگه دعای بچه ها اثر داشت وقتی که من شیش سالم بود و تو اون عروسکمو شیکوندی ، باید میمردی !

+ مدادم خشک شد ،مثل احساسم ،دیگر وجودم خالیست برای پرکردن ،پرکردن دفتری که عمر ی همدم اسرار من بود،خسته شدم از اینکه هر چه نوشتم و خواند ونفهمید،‌ یه روزی تنها امدم،تنها ماندم و تنها خواهم رفت،نمیدانم روزگار بهانه ای دستم خواهد داد برای بازگشتی دو باره یا نه اما با همه خاطرات از خاطره سازان خداحافظی میکنم،خسته شدم از روزگار از حرفهای پر ازتکرار از....

+ salam khoobin?eftekhar ashnaei midin???




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ