سفارش تبلیغ
صبا ویژن
tanhaeiiiiiii:((
نوشته شده در تاریخ 91/11/5 ساعت 10:28 ص توسط fereshteh falahati


مـــــــــــــادری

مدام در تاریکی شب گریه می کرد

دردی بزرگ و زخمی عمیق بر قلبش داشت

و مدام پنهان می کرد ، گریه هایش را...

آخر مدتی میشد که

حتی لباس های ورزشی فرزند قهرمانش هم بوی سیــــــگار میداد

حتی لباس های مدرسه اش...

تازه دلیل بدرفتاری های اخیرش را درک می کرد...

تازه دلیل تاخیر های آمدن از مدرسه اش را متوجه می شد...

و هنگامی دلیل لاغر شدن فرزندش را با ایمان باور کرد که

برای گذاشتن پول تو جیبی فرزندش

با پاکتی سیـــــگار روبرو شد.....







  پیام رسان 
+ خواهرم میگم دعا کن برام ، دعای بچه ها زود اجابت میشه … میگه :دِ نَه دِ اگه دعای بچه ها اثر داشت وقتی که من شیش سالم بود و تو اون عروسکمو شیکوندی ، باید میمردی !

+ مدادم خشک شد ،مثل احساسم ،دیگر وجودم خالیست برای پرکردن ،پرکردن دفتری که عمر ی همدم اسرار من بود،خسته شدم از اینکه هر چه نوشتم و خواند ونفهمید،‌ یه روزی تنها امدم،تنها ماندم و تنها خواهم رفت،نمیدانم روزگار بهانه ای دستم خواهد داد برای بازگشتی دو باره یا نه اما با همه خاطرات از خاطره سازان خداحافظی میکنم،خسته شدم از روزگار از حرفهای پر ازتکرار از....

+ salam khoobin?eftekhar ashnaei midin???




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ